یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. سالها پیش در قریه ای اطراف ری (طهران و قم) عده ای تصمیم گرفتند که قافله ای به راه انداخته و به زیارت و سیاحت بپردازند. دوستان ما که سرشار و مملو از تجربه این چنین برنامه هایی بودند در بوق و کرنا کردند که آی ملت! ما کاروان راه انداختیم؛ زودتر به جمع ما بپیوندید تا پر نشده! در آن سو نیز عده ای بی خبر از همه جا، هراسان و شتابان سعی بر ثبت نام و خوشحال از همراهی با این قافله و کاروان بودند. قافله سالاران این کاروان ابتدا 15 هزار درهم را برای حق الزحمه سفر اعلام کردند، اما بعدتر اعلام کردند که کمتر از 20 درهم راهی ندارد چون این کاروان با مابقی که رفتید فرق دارد و از همه سَرتر است. القصه اینکه روز حرکت کاروان فرا رسید و عده ای از این مسافران در طهران آماده حرکت و مشتاق دیدن مَرکبها بودند، اما قافله سالار این کاروان، تازه صبح حرکت فهمیده بود که برای حرکت، مَرکب لازم است و نمی شود این جمع را پیاده راهی کرد؛ لذا به دنبال مَرکب از این گاراژ به آن گاراژ و از اینجا به آنجا، تا سرانجام با کمی تاخیر (حدود 5 ساعت!!) و با تاکید بر حفظ نظم از سوی مسافرین!! قافله را حرکت دادند. در آن سو هم عده ای که قرار بود در قم به این قافله اضافه شوند، سبز شدن علف را در زیر پای خود به وضوح می دیدند تا بالاخره این قافله تکمیل شد و حرکت کرد. خلاصه اینکه این کاروان با رعایت همین نظم مثال زدنی و بدون هیچ تاخیری در مسیر بود و با همین برنامه دقیق، مو به مو برنامه های پیش بینی شده را انجام می داد. البته یک مشکلی وجود داشت که قافله سالارها را غافلگیر کرد و آن این بود که آنان توجه نداشتند که زمان در مقصد با مبدأ فرق دارد. مثلاً در آنجا 2 نصف شب، تازه زمان شام خوردن است و مردم ساعت 7 شب تازه به فکر تهیه ناهار می افتند و اگر مشکلی نبود تا سه، چهار ساعت بعد از اذان هم وقت فضیلت نماز هست و می شود نماز مغرب را با وضوی نماز ظهر خواند!!! که البته با درایت مسئولین کاروان این مشکل هم حل شد. هر چند برایشان سخت بود ولی توانستند خود را با زمان آنجا تنظیم کنند. از دیگر ویژگیهای این قافله سالارها این بود که می خواستند با یک برگه مجوز!! (و دیگر هیچ) همه چیز (کاروانسرا، تغذیه و ...) را هماهنگ کنند. همچنین آنان به داستان حضرت مریم(س) و نزول مائده آسمانی اعتقاد ویژه ای داشتند و بر این باور بودند که ما کار خود را می کنیم و غذا، خود از آسمان نازل می شود و یا اینکه به عنوان نکته انحرافی، هر روز چندین برنامه را مشخص می کردند که انجام دهند، ولی سرانجام برنامه ای فی البداهه را عمل کرده تا همه (حتی خودشان) را غافلگیر کنند، که الحق هم موفق شدند.
خلاصه آنکه قصه سفر طولانی است و در این مجال نمی گنجد. فقط همین جمله یکی از قافله سالارها که در طول سفر به مناسبتهای گوناگون، گوشها را نوازش می داد، به عنوان حسن ختام می آوریم:
«بعضی ها هم چه انتظاراتی از ما دارند و توقع دارند که ما انتظاراتشان را بر آورده کنیم.....»
والسلام